مثل ساعتی
که از کوک جا بماند
میخ کوبم میکند،
پنجه ی آفتاب ندیده ی
درونِ پوسیده ای که
تعادل نگاهم را
بهم میریزد
وقتِ هجوم...
مثل اجل می رسد و
از ازل را فسیل میکند
لایِ رگ های دست بسته ی روح..!
سیل و سیلابی خلاصه
وصفِ حالم میشود
وقت جنون...
که نه معلومش معلوم
و نه مجهولش دم به تله می دهد!
شرحِ دلتنگی های
گاه به گاهم را می گویم
که کولاکی است برای خودش...
آنه__ قانون بی وجدان!...
ادامه مطلبما را در سایت قانون بی وجدان! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : atanha020008 بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 12:54